مهربد عشاق

بزرگ شدن یه شبه مهربد

13 مهر ساعت ١٨ خبر يافتن اسم سميه در بين اسامي پذيرفته شدگان دكترا را شنيدم و فردا هم سالروز تولد سميه است. در مرحله ي پسا ختنه و آب زوركي دادن و تعويض فراوان پوشك مهراد هستيم . از مطب به خانه ي ماماشون (يا همان مادر سميه) كه رسيدم متوجه شدم كه مهربد اخيرا با استفراغ عظيمي روبرو شده و البته پديده اي عظيم تر براي خودش شناخت اين حادثه بود . با مامان جون و مهربد سوار ماشين شديم. در مسير منزل دائم دستش را جلوي دهانش مي گرفت و ناله مي كرد . به پاركينگ كه رسيديم چهره اش برافروخته بود. در آغوش گرفتمش و حدود طبقه ي ٣ و٤ آسانسور دوباره شكوفه زد . سر و صورتش را شستيم و كمي دراز كشيد. مثل اينكه موتورش روشن شده باشد به جنب و جوش پرداخت ...
17 آذر 1395

شروع سال 95

مهربد عزيزم سال ٩٥ شروع شده و تو اين سال تو صاحب يك برادر ميشي البته قرار بود خواهر باشه اما خواست خدا چيز ديگه اي بود قطعا تنها كسي كه از اين اتفاق نفع زيادي ميبرد تو هستي و من به خاطر تو خوشحالم اميدوارم مثل يك خواهر پشت برادرت باشي و هيچ وقت هيچ زني نتواند شما را از هم جدا كند شايد از اينكه اينقدر بدبين هستم ناراحت بشي اما متاسفانه تو اين ٣٦ سال زندگي بارها ديدم برادراني كه ...... بگذريم راستي پسر زيباي من چقدر شيرين زبان شدي حيف وقت كيف كردنم محدود است اما همين كه با زبان زيبا و لهجه بچه گانه ات با من حرف ميزني همه غمهاي دنيا يهويي پاك مي شوند چقدر بودنت زيباست و چقدر گذشت زمان در تو زيبا تبلور ميكند بر عكس من كه زمان در حال ..... ...
4 ارديبهشت 1395

دلنوشته برای محرم سال 94

امروز تاسوعاست مهربد عزيزم با كلي ذوق با ريتم طبل ها مي رقصي بی آنكه خبر داشته باشي چه خبر است اما من خبر دارم تجربه ٣٥ سال اي ديدن تاسوعا و عاشورا ديگر به اين يقين رسيدم اگر يك بار ديگر يزيد بخواد سر امام حسين را ببرد تمام اين طبلها و علم ها و مردان سياه پوش با هيكل هاي بزرگ و ريش های بلند و چشمان مثلا أشك بار به پستوهاي خانه شان مي گريزند و زنها عزاداري را شروع مي كنند. تو اين عمري که گذشت نديدم که مردم و تاريخ ذره اي تغيير كنند ، واسه همين خدا اينقدر آرومه وقتي به مظلومي ظلم مي شود چون بنده هاش را در طَي قرنها شناخته و ديگه اميدي بهشون نداره و اختيار در خلقت را به اجبار ترجيح داده و عدالت را به دست زمان سپرده و تنها كنار بنده هاش مونده...
3 آبان 1394

جشن تولد دو سالگی

مهربد جان میخوام در مورد جشن تولد دوسالگیت بگم. چون امسال مامانت یکمی درگیر درس هستش برات مهمونی مفصل نگرفت ولی یه مهمونی خانوادگی گرفت که خیلی خوب بود. باید از فوت کردن کیکت بگم که عالی فوت کردی اولش با کلی تلاش فوت کردی ولی دفعات بعد که با اصرار تو شمع را روشن میکردیم خیلی تلاشت کمتر بود و با دو یا سه فوت شمع را خاموش میکردی و خاله جون من عاشق فوت کردنت هستم. ولی تو تولدت کلی رقصیدی و کلی هیجان دادی به مهمونی . همه کادوهات را خودت باز کردی و با بوس کردن از همه مهمونها بابت کادوهاشون تشکر کردی  . یه جایی تو مهمونی حسابی ترسیدی زمانی که پارتی پوپر ( بمب کاغذ رنگی ) را  ترکوندیم و تو شک شدی و به خاطر وسواست روی کاغذ ...
27 مهر 1394

شیطونیهای مهربد

مهربد جان دیگه دوساله شدی خاله . چند روز قبل داشتم به روز تولدت فکر میکردم وقتی اولین بار تو راهرو بیمارستان دیدمت از خوشحالی گریه کردم . همه خانواده اونجا بودند خیلی روز قشنگی بود عزیزم . الان هم که بهش فکر میکنم چشمام پر اشک میشه .بهترین لحظات را تو این دو سال برامون به وجود آوردی. همه کارهات برام جذابه از دندان درآوردنت ( که البته پدر و مادرت حسابی خسته شدند ) ، سینه خیز رفتنت ، راه رفتنت و این روزها حرف زدنت که بینهایت بی نظیره . خیلی با ناز حرف میزنی و من عاشق حرف زدنت هستم . زمانیکه که حال داشته باشی و سرحال باشی گوشی تلفن را برمی داری و شروع به حرف زدن میکنی خیلی دوست دارم بدونم چی میگی عزیزم. بینهایت شیطون هستی و عاشق رقصی...
13 مهر 1394

دلنوشته مامان برای تولد دوسالگی

مهربد عزيزم چند روز ديگه ٩ مهر ٩٤ فرا مي رسه به همين زودي دو ساله شدي جالب اينه كه جند روزه كه تصميم گرفتي بجويي شايد خنده دار باشه ولي ديدن گاز زدنت به نُون باگت برايم لذت بخشه هم من هم پدرت عشق مي كنيم وقتي تمايل تو به غذا خوردن را ميبينم تو اين دوسال من خيلي سختي كشيدم چه روزهايي كه بالا آوردي و من گريه كردم اين لذت همزمان شده با ورود پدرت به دانشگاه شهيد بهشتي اميدوارم قبولي من هم شادماني مان تكميل كنه دو ساله كه بشي شايد دست نوازش به سر مادرت بكشي شايد ديگر گاز نگيري يا چنگ نزني اميدوارم كمي مهربانتر بشي حالا منتظرم تا با صداي نازكت برايم جمله بگي منتظرم از اينهمه كلمات بي سروته يه جمله با معني بشنوم با سرعت رشدي كه در اين چند...
28 شهريور 1394

اولین عکس پرسنلی

اولين عكس پرسنلي مهربد با آن اخم هميشگي اش، شوك بزرگي بود براي مامان و بابايش. شايد فقط بچه دارها متوجه بشوند قند در دل آب شدن را. هرچه شكلك درآورد آقاي عكاس باشي گره ي ابروهايش باز نشد. به گردن روتوش و اخم و پيراهن مردانه اش انداختيم بزرگ شدن ناگهاني اش را. باور نكرديم كه پسر دو كيلو و نهصد گرمي اكنون جلوي دوربين مثل يك مرد ايستاده است، همانند پدرش كه مثل مرد ايستاد و وقتي نشاندند او را، مثل يك مرد نشست. سه شنبه ٥خرداد ٩٤   ...
9 خرداد 1394

گرفتن شیر از مهربد

در تاريخ ٧ اريبهشت ماه سال ٩٤ در يك تصميم ناگهاني به علت علاقه ويژه و تلاش زياد مهربد براي دستيابي به شير مادر با مرتضي تلاش كرديم كه مهربد را از شير بگيريم سخت بود بخصوص براي من تحمل گريه هاي شبانه مهربد خیلی سخت بود . ديشب كنار تختش نشستم و گريه كردم. خيلي واسم مهمه كه بدونه من مجبور بودم كه اينكار بكنم چشماش به دستاي من خيره است و من به دستان خدا اميدوارم خدا كمي از من مهربان تر باشد كار آسوني نيست كه گريه ها و ضجه هاي جگر گوشه ات را بشنوي و سرت را زير لحاف بكني و بخوابي تازه به خوابيدن با مهربد و شيردادن عادت كردم لذت خواب عميق و يكسره تا صبح را فراموش كردم و برام مهم نيست تنها مهربد مهمه كه بدونه كه بفهمه من هم  محكوم به ق...
9 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربد عشاق می باشد