مهربد عشاق

دونه ی سفید

اگر می دونستم این دونه ی سفید روی لثه ی من اینقدر باعث شور و شعف جمعی در خانواده می شود زودتر به این مرحله می رسیدم. مهربد جمعه 13 تیر 92 ...
17 تير 1393

سینه خیز مهربد

مهربدم با تلاش پدرت و شاید تاثیر کلسیم و ویتامین دی بالاخره تونستی سینه خیز بری آن هم با کمک یک انگشت پا که در اثر تماس و فشار زیاد روی فرش زخم شده است. کارت شده تمیز کردن دوده های زیر مبلهایمان و بیچاره مادرت با این همه لباسهای دودی و کثیف چه دنیای عجیبی شده با آرزوهای عجیب و غریب دوستت دارم عشقم من هستم پس تو هم باش     ...
4 تير 1393

دلنوشته مامان

 مهربد عزیزم در روزگاری که بزرگ شدن تو در کنار بزرگ شدن مهرآسا خستگی را بر مادرت چیره کرده برایت مینویسم  در حالیکه باهات درگیرم که موس را از دستم نگیری ( نمیدونم چرا این موس ضد ضربه شده؟) شاید فکرش را نکنی اما گاهی که تخم مرغ را در دهانت مدتها نگه میداری در آن لحظه آرزوی مادرت قورت دادن لقمه تو دهان توست . هر چه هست باشد عشقم مهم این است که لباسهایت تند تند کوچک میشوند و تنها تفریح مادرت لباس خریدن برای توست  و البته سر و کله زدن با فروشنده های خنگ که به من لباس دخترانه نشان میدند و جذبه و اخم پسر زیبای من را نمیبینند. یوزارسیف من امیدوارم بختت مانند چهره ات زیبا باشد و مواظب زلیخاها باشی.   ...
3 تير 1393

خرداد 93 و مهربد و مامانش

مهربدم چند روزی هست که بی تاب و  حساس شدی ، شبها بد میخوابی و همش بهونه گیری می کنی تو که این قدر پسر خوبی بودی و من همه چیز را به گردن دندون درآوردنت انداختم. نمیدونم چرا شبیه کوالا شدی و تا بهت نزدیک می شم سریع می چسبی به من و بلند می شی فکر کنم خیلی دوست داری زودتر راه بیفتی . جدیداً هم از پیشت بند بدت اومده بهش حساس شدی و اصلاً  دوست نداری موقع غذا خوردن برات ببندم.     ...
20 خرداد 1393

دلتنگی

مهربد عزیرم تاریخ 12 خرداد مجبور بودم که برای آخرین بار برم فیروزاباد و برگردم طوفان  در تهران 5 نفر را کشت و تمام پروازها را کنسل کرد و من در شیراز تنها و غریب در عطش دیدن تو بودم  فقط خدا میدونه که چه حال بدی داشتم بعد از کلی ماجرا تونستم در اغوش بگیرمت و سرتو بذاری رو شونه هام گرچه تو با من قهر کردی اما من میدونم که اگه بزرگ بشی درک میکنی که مامانت چرا رفت و چرا مجبور بود. ...
16 خرداد 1393

بزرگ شدی پسرم

مهربد عزیزم بعد از اینکه توی خونه خاله کتی روی مبلش خرابکاری کردی فهمیدیم که سایز پوشکت باید بزرگتر بشه مبارک باشه عزیزم از سایز 3 رفتی روی سایز 4 کلی خوشحال شدم داری بزرگ میشی شیطونی های مهربد   وروجک در آینه   ...
16 خرداد 1393

نترس پسرم

پسرم کمی شجاع باش چون دنیا پر از چیزهای ترسناکه پس از صدای ماشین لباسشویی یا از عطسه من نترس خوشحالم که میتونی توپ را بندازی توی هلیکوپتر اما هیچ علاقه ای به دست زدن نداری چرا؟ ...
25 ارديبهشت 1393

7 ماه شدی مهربد آقا

مهربد عزیزم الان که مینوسیم تو 7 ماهته. بابات یک هفته در میان میره شیراز و من هم تا 5 بار باید برم فیروز اباد روزگار سختی دارم از اینکه باید تنهات بذارم بذاراز خودت بگم از سرتق بازیات از اینکه هر چقدر تلاش میکنم چهاردست و پا نمیری نمیدونم چرا؟ هیچ علاقه ای به دندون در اوردن هم نداری- همه را گذاشتی سرکار تازه کلی تلاش کردم  و جون کندم توی آشپزخونه یکمی لپ داشته باشی و تپل شی شبها هنوز توی خواب شیر میخوری وسط من و بابا میخوابی عاشق بابا مرتضی هستی و من خیلی دوست دارم مثل بابات بشی آخه تنها انگیزه من واسه داشتن نی نی این بود که یه آدم خوب به آدمهای دنیا اضافه بشه و تعداد آدمهای بد کم بشه راستی مهربدم ...
25 ارديبهشت 1393

تولد مهربد

این پسر ناز و دوست داشتنی در بیمارستان پارسیان و در تاریخ 1392/07/09 به دنیا آمد . همه خانواده خوشحال بودند. مهربد یک کودک بینهایت شیطون که از همون زمان تولد در حال حرکت بودی و چشمات باز بود برعکس همه بچه های دیگه خواب نبودی . از همون اول همه عاشقت بودند عزیزم از بس که از همون بدو تولد دستات را حرکت می دادی تمام مدت باید دستکش دستت می کردیم .برای همه حرکات دستت خیلی جالب بود پر از انرژی بودی.                         جالب بود که اصلاً اهل گریه نبودی و خیلی آرام و بی سر و صدا بودی و خوب هم می خوابیدی . تو ماه اول نوزادیت اصلاً مام...
13 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربد عشاق می باشد