دلنوشته مامان
مهربد عزیزم در روزگاری که بزرگ شدن تو در کنار بزرگ شدن مهرآسا خستگی را بر مادرت چیره کرده برایت مینویسم در حالیکه باهات درگیرم که موس را از دستم نگیری ( نمیدونم چرا این موس ضد ضربه شده؟)
شاید فکرش را نکنی اما گاهی که تخم مرغ را در دهانت مدتها نگه میداری در آن لحظه آرزوی مادرت قورت دادن لقمه تو دهان توست .
هر چه هست باشد عشقم مهم این است که لباسهایت تند تند کوچک میشوند و تنها تفریح مادرت لباس خریدن برای توست و البته سر و کله زدن با فروشنده های خنگ که به من لباس دخترانه نشان میدند و جذبه و اخم پسر زیبای من را نمیبینند.
یوزارسیف من امیدوارم بختت مانند چهره ات زیبا باشد و مواظب زلیخاها باشی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی