اولین سفر شمال
مهربدم اولين مسافرت شمال را با هم رفتيم در بهمن ماه سال٩٣ با كلي اميد و با كلي انرژي از تهران به سمت هتل مرواريد خزر رفتيم زيبا بود راه رفتن و دويدنت در حياط هتل اونقدر كه زيبايي هتل هيچ بود.
اولين بار بود كه چنين با شور ميدویدی ، دريا را ديدي با كلي عظمتش و عاشقش شدي ، اونقدر كه با گريه از اون جدا شدي.
گرچه شيريني اين مسافرت با خبر شكستم كمي تلخ شد اونقدر كه كمي نااميد شدم.
اما حالا مي فهمم كه اميد در بزرگ شدن تو در كنار عشق پدرت بوده و هيچ چيز ديگر برايم مهم نيست.
بهشت در اينجاست ، موفقيت در اين خانه با خنده تو و مرتضي موج مي زند.
پس اين خستگي را بايد از تن بدر كنم.
مامان سمیه ، بهمن 93
اولين بار بود كه دريا را مي ديدی و شايد حجم آب را نمي توانستی ورانداز كنی. جلو و عقب رفتن امواج دريا را بازي مي دانستی و البته پرواز جوجوهاي دريايي هم برات جلب توجه مي كرد.
دو سه باري كه زمين خوردی، از لمس شن و ماسه ي باقيمانده در كف دستت احساس خوبي نداشتی.
گونه هات تگري شده بودند و بايد به هتل برمي گشتيم ولي دل نمي كندی. ناچار شديم بغلت كنيم و دست و پا زنان و با انحراف توجه به جوجوها برگشتيم.
بابا مرتضی ، ٣ تا ٥ بهمن ٩٣