شیطونیهای مهربد
مهربد جان دیگه دوساله شدی خاله . چند روز قبل داشتم به روز تولدت فکر میکردم وقتی اولین بار تو راهرو بیمارستان دیدمت از خوشحالی گریه کردم . همه خانواده اونجا بودند خیلی روز قشنگی بود عزیزم . الان هم که بهش فکر میکنم چشمام پر اشک میشه .بهترین لحظات را تو این دو سال برامون به وجود آوردی.
همه کارهات برام جذابه از دندان درآوردنت ( که البته پدر و مادرت حسابی خسته شدند ) ، سینه خیز رفتنت ، راه رفتنت و این روزها حرف زدنت که بینهایت بی نظیره . خیلی با ناز حرف میزنی و من عاشق حرف زدنت هستم . زمانیکه که حال داشته باشی و سرحال باشی گوشی تلفن را برمی داری و شروع به حرف زدن میکنی خیلی دوست دارم بدونم چی میگی عزیزم.
بینهایت شیطون هستی و عاشق رقصیدن . دوست داری چراغها را خاموش کنی وهیجان داشته باشی . مثل یه مرد کوچلو هستی و کارهای بزرگها را انجام میدی ، با زیرکی به کارهای بقیه نگاه میکنی و همون کارها را انجام میدی . واقعا بعضی از کارات شگفت انگیزه خاله جون .
مهربد عزیزم پدر بزرگت عاشقت هست هر جا که هیچ کس به حرفت گوش نمیده میری سراغ پدر بزرگت و اون هر کاری را با دل و جون برات انجام میده . خیلی ناقلا هستی .
وای از اون روزی که اگه یه کاری را بخوای انجام بدی و ما مانعت بشیم حسابی بد اخلاق میشی و شروع به پرخاشگری میکنی و پاهاتو به زمین میکوبی و یا اگه چیزی دستت باشه پرتاب میکنی و یا چنگ میزنی .
چند وقت هم هست که مامانت میبرتت مهد کودک و اونجا از نی نی ها خیلی چیزها یاد میگیری .
خاله جون خیلی دوست دارم . همیشه بخند و هیچ وقت مریض نشو .