مهربد عشاق

مهربد 10 ماهه

مهربد عزیزم این منم که برات مینویسم مامانت: همونی که فقط وقتی گشنت میشه یادش میوفتی خوشحالم که این توانایی پیدا کردی که بتونی پریز دستشویی را خاموش کنی جدیدا به کشیدن موهای من علاقه پیدا کردی شاید واسه تو خوشایند باشه اما واسه من دردناکه گرچه فکر کنم که شاید وقتی حاضرباشم به خاطرت دردی را تحمل کنم عاشق طعم های جدید و عجیب هستی مثل خوردن زرد آلو و هلو( آخه تابستون شده : اولین تابستان زندگی شما) یه مشکل بزرگی که باهات پیدا کردیم شیرخشک نخوردنته دقیقا وقتی که تصمیم داشتم شیر مادر را قطع کنم شدیدا به اون وابسته شدی از الان غصه ام گرفته تو رو چجوری از شیر بگیرم به خاطر تو از دانشگاه آزاد استعفا دادم و کار استخدامی ام در ...
17 تير 1393

اولین کلمه

نه اينكه فكر كنين كلمات محدودي در ذهن دارم،نه... فقط از بين انبوه اصوات و كلمات بين دو واژه شك دارم. وقتي ميخواهي اولين كلمه ي زندگيت را بر زبان بياوري و مي داني كه اطرافيان آن را در تاريخ شفاهي ذهنشان و پدرت در دفتر مخصوصش ثبت مي كنند بايد خيلي مسايل را در نظر بگيري. گزينه الف) مامان: كه شب تا صبح ساعت به ساعت شيره ي جانش را مي مكم. او تنها كسي ست كه براي فهميدنم نياز به كلام ندارد. ديروز كه خود را از تخت پايين انداختم تا چند ساعت بعد، لبهايش مي لرزيد و از چشمانش آب مي آمد. گزينه ب)بابا:كه دل سوخته است و هنوز در ساعات خلوت از بي مهريها برايم ميگويد.از سكوت و سكون معنادار دانشجويانش در برابر اخراج محبوبترين استادشان. مي گويد در سالهاي شيرا...
17 تير 1393

دونه ی سفید

اگر می دونستم این دونه ی سفید روی لثه ی من اینقدر باعث شور و شعف جمعی در خانواده می شود زودتر به این مرحله می رسیدم. مهربد جمعه 13 تیر 92 ...
17 تير 1393

سینه خیز مهربد

مهربدم با تلاش پدرت و شاید تاثیر کلسیم و ویتامین دی بالاخره تونستی سینه خیز بری آن هم با کمک یک انگشت پا که در اثر تماس و فشار زیاد روی فرش زخم شده است. کارت شده تمیز کردن دوده های زیر مبلهایمان و بیچاره مادرت با این همه لباسهای دودی و کثیف چه دنیای عجیبی شده با آرزوهای عجیب و غریب دوستت دارم عشقم من هستم پس تو هم باش     ...
4 تير 1393

دلنوشته مامان

 مهربد عزیزم در روزگاری که بزرگ شدن تو در کنار بزرگ شدن مهرآسا خستگی را بر مادرت چیره کرده برایت مینویسم  در حالیکه باهات درگیرم که موس را از دستم نگیری ( نمیدونم چرا این موس ضد ضربه شده؟) شاید فکرش را نکنی اما گاهی که تخم مرغ را در دهانت مدتها نگه میداری در آن لحظه آرزوی مادرت قورت دادن لقمه تو دهان توست . هر چه هست باشد عشقم مهم این است که لباسهایت تند تند کوچک میشوند و تنها تفریح مادرت لباس خریدن برای توست  و البته سر و کله زدن با فروشنده های خنگ که به من لباس دخترانه نشان میدند و جذبه و اخم پسر زیبای من را نمیبینند. یوزارسیف من امیدوارم بختت مانند چهره ات زیبا باشد و مواظب زلیخاها باشی.   ...
3 تير 1393

خرداد 93 و مهربد و مامانش

مهربدم چند روزی هست که بی تاب و  حساس شدی ، شبها بد میخوابی و همش بهونه گیری می کنی تو که این قدر پسر خوبی بودی و من همه چیز را به گردن دندون درآوردنت انداختم. نمیدونم چرا شبیه کوالا شدی و تا بهت نزدیک می شم سریع می چسبی به من و بلند می شی فکر کنم خیلی دوست داری زودتر راه بیفتی . جدیداً هم از پیشت بند بدت اومده بهش حساس شدی و اصلاً  دوست نداری موقع غذا خوردن برات ببندم.     ...
20 خرداد 1393

دلتنگی

مهربد عزیرم تاریخ 12 خرداد مجبور بودم که برای آخرین بار برم فیروزاباد و برگردم طوفان  در تهران 5 نفر را کشت و تمام پروازها را کنسل کرد و من در شیراز تنها و غریب در عطش دیدن تو بودم  فقط خدا میدونه که چه حال بدی داشتم بعد از کلی ماجرا تونستم در اغوش بگیرمت و سرتو بذاری رو شونه هام گرچه تو با من قهر کردی اما من میدونم که اگه بزرگ بشی درک میکنی که مامانت چرا رفت و چرا مجبور بود. ...
16 خرداد 1393

بزرگ شدی پسرم

مهربد عزیزم بعد از اینکه توی خونه خاله کتی روی مبلش خرابکاری کردی فهمیدیم که سایز پوشکت باید بزرگتر بشه مبارک باشه عزیزم از سایز 3 رفتی روی سایز 4 کلی خوشحال شدم داری بزرگ میشی شیطونی های مهربد   وروجک در آینه   ...
16 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربد عشاق می باشد