دنیای عجیب و غریب
اين ٢٧٣ روز..
اكنون ٢٧٣ طلوع و غروب از زندگي من مي گذرد. و چه چيزهايي كه در اين مدت نديدم. تولدم در بيمارستان پارسيان و غش كردن يه آقاي سفيدي كه فهميدم بابامه، آشنايي با منبع آرامش همه ي دردها: يه خانوم ظريف و مهربون و سفيد كه اولين كسي بود كه شناختمش: مادرم، زندگي در ٢٤ متري سعادت آباد كوچه ٨ شرقي، بالا آمدن فاضلاب در ظهر عاشورا، اسباب كشي، سفر به سنگسر و شاهرود. خيليها از اخم و توجه هميشگي من شگفت زده مي شوند ولي قبول كنيد كه دنياي عجيبي ست و هر لحظه چيزهاي جديدي نمايان مي كند.
مهربد عشاق
١٠ تير ١٣٩٣
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی