مهربد عشاق

اولین عکس پرسنلی

اولين عكس پرسنلي مهربد با آن اخم هميشگي اش، شوك بزرگي بود براي مامان و بابايش. شايد فقط بچه دارها متوجه بشوند قند در دل آب شدن را. هرچه شكلك درآورد آقاي عكاس باشي گره ي ابروهايش باز نشد. به گردن روتوش و اخم و پيراهن مردانه اش انداختيم بزرگ شدن ناگهاني اش را. باور نكرديم كه پسر دو كيلو و نهصد گرمي اكنون جلوي دوربين مثل يك مرد ايستاده است، همانند پدرش كه مثل مرد ايستاد و وقتي نشاندند او را، مثل يك مرد نشست. سه شنبه ٥خرداد ٩٤   ...
9 خرداد 1394

گرفتن شیر از مهربد

در تاريخ ٧ اريبهشت ماه سال ٩٤ در يك تصميم ناگهاني به علت علاقه ويژه و تلاش زياد مهربد براي دستيابي به شير مادر با مرتضي تلاش كرديم كه مهربد را از شير بگيريم سخت بود بخصوص براي من تحمل گريه هاي شبانه مهربد خیلی سخت بود . ديشب كنار تختش نشستم و گريه كردم. خيلي واسم مهمه كه بدونه من مجبور بودم كه اينكار بكنم چشماش به دستاي من خيره است و من به دستان خدا اميدوارم خدا كمي از من مهربان تر باشد كار آسوني نيست كه گريه ها و ضجه هاي جگر گوشه ات را بشنوي و سرت را زير لحاف بكني و بخوابي تازه به خوابيدن با مهربد و شيردادن عادت كردم لذت خواب عميق و يكسره تا صبح را فراموش كردم و برام مهم نيست تنها مهربد مهمه كه بدونه كه بفهمه من هم  محكوم به ق...
9 خرداد 1394

کارهای جدید شروع سال 94

جزو جملات معروف و پرتكرارت  "گودي گودي" شده و خیلی هم با ناز میگی . شعر عموزنجيرباف را با پاسخهاي مبهم و ساده  جواب میدی . وقتي فكري در سر داری و براي عملي كردن آن كمك لازم داری، خیلی با جدیدت دست یه نفر  را مي گيری و به سمت سوژه ي مورد نظر مي كشانی و  اصرار میکنی که اون کار را انجام بده و با یه نگاه پر خواهش به آدم نگاه میکنی. براي اولين بار ٢٣ اسفند ٩٣ نوشيدن با ني را روي آبميوه ي هواپيمايي كه دايي مهدي آورده بود امتحان كردی و موفق شدی.(هرچند مامان سميه باور نمي كرد!) اینم از کارهای محیر الوقوع تو هستش. جمعه ٢٩ اسفند موهاتو توسط مامان، با همكاري بابا، براي اولين بار كوتاه کردیم. و آنقدر چهره ات م...
30 فروردين 1394

اولین سفر شمال

مهربدم اولين مسافرت شمال را با هم رفتيم در بهمن ماه سال٩٣ با كلي اميد و با كلي انرژي از تهران به سمت هتل مرواريد خزر رفتيم زيبا بود راه رفتن و دويدنت در حياط هتل اونقدر كه زيبايي هتل هيچ بود. اولين بار بود كه چنين با شور ميدویدی ، دريا را ديدي با كلي عظمتش و عاشقش شدي ، اونقدر كه با گريه از اون جدا شدي. گرچه شيريني اين مسافرت با خبر شكستم كمي تلخ شد اونقدر كه كمي نااميد شدم. اما حالا مي فهمم كه اميد در بزرگ شدن تو در كنار عشق پدرت بوده و هيچ چيز ديگر برايم مهم نيست. بهشت در اينجاست ، موفقيت در اين خانه با خنده تو و مرتضي موج مي زند. پس اين خستگي را بايد از تن بدر كنم. مامان سمیه ، بهمن 93 اولين بار بود كه دريا را مي ديدی...
14 بهمن 1393

اولین قصه از بابا

دو شب بعد از دومين شب يلداي عمر مهربد بود كه براي اولين بار برايش قصه گفتم. پيشترها ترانه و قصه هاي بي سر و ته شنيده بود ولي اين بار وقتي شنيد ساعت يك نيمه شب پدرش با "يكي بود يكي نبود" شروع كرده با چشمان متعجب نگاهي به او انداخت. سپس سرش را به سمت  تلويزيون روشن با صداي آهسته برگرداند و با دقت به قصه ي شنگول و منگول گوش داد. قصه به پايان خود و مبارزه ي مامان بره و گرگ نزديك مي شد كه پلكهاي سنگينش با مژه هاي قوس دار و بلندش بسته شدند. سه شنبه ٢ دي ماه ١٣٩٣ ...
7 دی 1393

دل نوشته خاله

مهربد عزیزم از آنجائیکه مادر و پدرت خیلی سرشون شلوغه و درگیر کار و زندگی و شیطونیها و کارهای تو هستند وقت نمیکنند  که برات پست بگذارند امروز خاله زهره برات مینویسه میخوام از شیطونیهات بگم که همه را کچل میکنی هنوز راه نیفتادی و خیلی هم دوست نداری راه بری . مهربد نازم کشوی کابینت را خیلی دوست داری مامانت کشو را خالی گذاشته که از دست تو در امان باشه ولی تو جدیدا میری تو کشو میشینی و اولش کلی ذوق میکنی و با زبان خودت حرف میزنی که کسی نمیفهمه و   بعد که خسته میشی و میخوای بیایی پایین  با گریه های الکی و غر زدنهات یکی را مجبور میکنی که تو را بیاره پایین  آخه شیطون خودت نمیتونی  بیایی پایین. وسایل خونه مثل م...
3 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربد عشاق می باشد